هفته نامه «نماینده» / «الهه رضایی» در سال ۱۳۵۸ و هنگامی که ۱۵ ساله بود، برای اجرا در برنامۀ کودک پذیرفته شد و فعالیت خود را آغاز کرد. در تیرماه همین سال اولین اجرای خود را مقابل دوربین انجام داد. او در دهۀ ۶۰ خورشیدی بهعنوان مجری برنامۀ کودک توانست به اوج شهرت خود در تلویزیون برسد. وی در سال ۱۳۷۸ اجرای برنامه کودک را کنار گذاشت و پس از آن در برخی برنامههای بزرگسالان بهعنوان مجری به فعالیت پرداخت. وی پس از گذشت سالها، در سال ۱۳۸۹، در برنامهای تحت عنوان «بچههای دیروز» که کارتونها و برنامههای قدیمی را بهمنظور تجدید خاطره پخش میکرد، به اجرای برنامه پرداخت. گفتوگوی کافه گپ این هفته با این مجری دوست داشتنی، خاطرههای دلچسب و نوستالژی زیادی را برای ما زنده کرد.
میخواهم از شما که سالها مجری برنامۀ کودک بچههای دهۀ ۶۰ بودید؛ بپرسم که دوران کودکی شخص شما به چه نحوی گذشت؟
من متولد ۱۲ بهمن ۱۳۴۲هستم. پدرم کارمند وزارت دادگستری بودند و درواقع در یک خانوادۀ خیلی مذهبی بزرگ شدم. روش زندگی پدرم اینگونه بود که ایشان نماز مغرب و عشا را حتماً در مسجد میخواندند و در ماه بخشی از حقوق خود را هم بهعنوان رد مظالم میدادند. خیلی مقید به خواندن قرآن بودند و حلال و حرام جزو اولویتهای زندگی ایشان بود و همچنین رفتار بسیار خوبی با خانوادۀ خود داشتند. من از زمان بچگی اجتماعی بودم ولی همیشه سرم به کار خودم بود، شیطنت نداشتم و با اینکه بازیهای دوران کودکی ما بیشتر وسطی و یه قلدوقل و بازیهای دستهجمعی و گروهی بود ولی به قول معروف بچۀ آرامی بودم.
این آرامی در صدای شما هم مشهود است.
بله! (با خنده) در زمان ما برنامهها پخش زنده بود و امکان نداشت که برنامههای خودمان را ببینیم. اگر هم ضبط میشد در محیطی بود که بچهها هم حضور داشتند و بهخاطر سروصداهای آنها میطلبید کمی بلندتر و محکمتر حرف بزنیم ولی در شرایط فعلی که ضبط صدا بهخصوص در فضای مجازی بیشتر شده و صدای خودم را میشنوم، متوجه این آرامی در صدا و کلام خود شدهام.
بعد از دوران مدرسه چه کردید؟
من در دوران دبیرستان وارد سازمان شدم و این فعالیت اجتماعی من را از فضای درس خواندن دور کرد و یک اخلاقی که من دارم و نمیدانم خوب است یا بد، این است که وقتی به انجام کاری متعهد میشوم باید تا آخر کار را به نحو احسن انجام دهم لذا چون قول همکاری با دوستان خود در صداوسیما را داده بودم، از شرکت در کنکور و کلاسهای مختلف دور شدم البته یک دوران کوتاه هم مصادف با انقلاب فرهنگی بود و در نتیجه بعد از دیپلم از درس خواندن فاصله گرفتم و در سازمان مشغول بودم و بعد از سالها وارد دانشگاه شدم و در رشتۀ علوم تربیتی تحصیل کردم؛ در نهایت هم سال ۸۷ از صداوسیما بازنشسته شدم و اکنون به ادارۀ مهدکودک مشغول هستم.
کمی از ماجرای تلویزیون رفتن خود برای ما بگویید؛ از همان ابتدا هم که وارد سازمان شدید مجری برنامه کودک بودید؟
بله! یک زمانی تلویزیون اعلام کرد میخواهد بچههای گروه سنی پایین را در سازمان بپذیرد و این را بهصورت زیرنویس اعلام کرد. من خودم متوجه این آگهی نشده بودم. چون پیش از انقلاب پدرم با تلویزیون مخالف بود در اواخر سال ۵۶ هم که تلویزیون به خانۀ ما آمد فقط میتوانستیم برنامه کودک و یک یا دو سریال ایرانی را با اجازۀ خانواده تماشا کنیم؛ بعد از انقلاب هم بیشتر به دلیل پیگیری اخبار و حالوهوای انقلاب تلویزیون نگاه میکردیم. بههرحال زیاد اهل تماشای تلویزیون نبودم و یکی از دوستانم مرا از این آگهی باخبر کرد. خب تلویزیون در ذهن مردم و بهخصوص بچهها یک فضای خاصی دارد و برای ما جالب بود که بدانیم این جایی که به آن میگویند تلویزیون، چه شکلی است لذا دوست من وقتی میخواست برای مجریگری امتحان دهد من را هم با خود برد. مدیر وقت از من هم پرسید میخواهید شما هم تست اجرا دهید؟ من هم بدون اینکه فکری کرده باشم، پذیرفتم و اتفاقاً از تعدادی که آمده بودند فقط من پذیرفته شدم.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال ۶۵. ۲۲ ساله بودم و همسرم ۲۴ ساله.
مهریۀ شما چقدر بود؟
۴۸۹ سکه(با خنده)
چرا ۴۸۹؟
خودم هم نمیدانم. همسر من یک تفکری داشت و ابتدا قرار بود مهریه، ۴۵۰ سکه یا بیشتر یا کمتر باشد و ایشان یک جمع و تفریقی کرده بودند و نتیجه شد ۴۸۹(با خنده) حالا شاید بین ۴۸۹ تا ۵۰۰ سکه باشد، چون سالهاست که به آن فکر نکردم، دقیق خاطرم نیست.
مراسم ازدواج شما چگونه برگزار شد؟
خیلی ساده و مطابق با عرف همان زمان برگزار شد.
آن زمان ملاک شما برای ازدواج چه بود؟
من خودم فرد مذهبی بودم و برایم مهم بود که همسرم هم حساسیتهای من را داشته باشد، این اولویت اولم بود. در مرحلۀ بعد برای من مهم بود که فردی که قرار است همسر من شود باید به اصول خانواده مقید و متعهد باشد. درواقع اخلاقیات و تشرع خیلی برای من مهم بود.
حاصل این ازدواج هم یک دختر و یک پسر دهه شصتی بود، به چه کاری مشغول هستند؟
دخترم ازدواج کردند، پسرم هم مشغول اتمام پایاننامۀ فوقلیسانس در صنایع غذایی هستند و ازدواج هم نکرده است.
برای ازدواج دخترتان چه ملاکی در نظر داشتید؟
از قدیم هم گفتند آدمها زمان ازدواج باید شرایط را بسنجند تا هم کفو هم بوده و روحیات دختر و پسر و روحیات خانوادهها با هم تناسب داشته باشند و با این اوصاف اگر منطق هم در این خانواده حاکم باشد، به نظر میآید زندگی خیلی بهتر و راحتتر پیش خواهد رفت. هر کدام از طرفین اگر در زندگی کم کاری کنند، قطعاً در ادامۀ زندگی با مشکل مواجه خواهند شد؛ در نتیجه این زندگی شروع اشتباه که داشته باشد دوام سختتری هم خواهد داشت. این نکاتی است که همیشه به دختر خودم هم گفتهام و درواقع ملاکها برای انتخاب همسرش همین بود که واقعاً دو طرف بتوانند شرایط هم را بپذیرند.
همسرتان از اینکه شما فعالیت بیرون از منزل داشتید و ممکن بود کمتر به امور منزل بپردازید، گله نمیکردند؟
فعالیت بیرون من صدمهای به زندگی نمیزد. چون کار ما شیفتی و شیفتهای کوتاه مدت بود و از این نظر مشکلی نداشتم ولی بههرحال من آن زمان دو فرزند داشتم که فاصلۀ سنی کمی هم از هم داشتند و این نیاز به مراقبت آنها کمی کار را مشکل میکرد و برای حل این مشکل هم از همکاری مادرم کمک میگرفتم ولی درواقع اینطور نبود که ساعتهای کاری من مشکلی برای زندگی ایجاد کند لذا همسرم هم گلهای نداشتند.
دو نفری که با هم زندگی میکنند در اوج تفاهم هم که باشند باز ممکن است دچار اختلاف نظر شوند، شما معمولاً این اختلافنظرها را چگونه برطرف میکنید؟
این اختلافنظرها معمولاً با گفتوگو حل میشود. به قول مادر بزرگم همیشه میگفتند: «آدم نباید سنگ یک من باشد یک وقتهایی هم باید نیم من شود» به همین دلیل سعی ما در همۀ موارد به این شکل بوده که یک بار نظر ایشان پذیرفته شود، یک بار نظر من و در نهایت یک تعادل و توافق ایجاد کردیم.
شما عصبانی هم میشوید؟
بله فراوان! البته سعی میکنم عصبانی نشوم ولی اینکه من دچار سردردهای زیاد و مشکلات جسمی از این دست شدم به این دلیل بوده که سعی کردم عصبانیتها را بروز ندهم. در کل آدم خونسردی نیستم و همیشه سعی میکنم این موضوع را بروز ندهم.
نظر شما